سرویس دینو دعوت پایگاه اطلاعرسانی اصلاح
در این فصل دلایل کثرتگرایان یا ادله و مبانی پلورالیسم راتوضیح داده و در فصل بعد به نقد آنها میپردازیم.
مهمترین دلایل کثرتگرایان عبارتند از:
1. هرمنوتیک
براساس پذیرش هرمنیوتیکس گفته شده است: فهمها از متون دینی بالضروره متنوع و متکثّر است و نه تنها متنوع و متکثر است، بلکه سیال است و این تنوع و تکثرِ سیال، قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست.[1] یعنی هر خوانندهای به مقتضای عقاید و علایق شخصی خود، معنایی به متون دینی میبخشد و برداشتی متفاوت از برداشتهای دیگری میکند و این برداشتها وحدتپذیر نیست و امکان داوری بین آنها برای تشخیص و ترجیح برداشتِ درست از نادرست وجود ندارد. هیچ مرجع و مفسّر رسمی از دین وجود ندارد و قول هیچکس حجیت تعبّدی ندارد.
پس برداشت هرکس با توجّه به عقاید و روحیات خودش، درست است و باید به رسمیت شناخته شود و از آنجا که دیدگاههای شخصی افراد، مدام در حال تحوّل است پس عقاید دینی آنان نیز در حال تحوّل است، و هیچ عقیدهای ثابت نمیماند؛ هیچ مفهوم ثابت و خاصی را نمیتوان به دین نسبت داد یا از آن نفی کرد، حاکم سیاسی داریم ولی حاکم فکری و دینی نه.
هیچکس به خودِ «دین» دست نمییابد و هرگز معلوم نخواهد شد که محتوای آن چیست؟ مثلاً نمیتوان قاطعانه گفت که اسلام، چیست و چه معارفی دارد؟ نمیتوان از آموزههای مشخصی، به نام «اخلاق اسلامی»، «احکام اسلامی» و یا ایدههای روشنی به نام «عقاید اسلامی» سخن گفت.[2] دلیل آن هم صامت بودن متن است و ما همواره در فهم متون دینی و در تفسیر آنها، چه فقه و حدیث و تفسیر قرآن، از انتظارات و پرسشها و پیشفرضهایی کمک میگیریم و چون هیچ تفسیری بدون تکیه بر انتظار و پرسش و پیشفرضی ممکن نیست و این انتظارات و پرسشها و پیشفرضها از بیرون دین میآید و بیرون دین نیز متغیر و سیال است یعنی علم و فلسفه و دستاوردهای آدمی مرتباً در حال افزایش و تراکم و تغیر و تحوّلند، ناچار تفسیرهایی که در پرتو آن پرسشها و انتظارها و پیشفرضها انجام میشوند، تنوع و تحول خواهند پذیرفت. «دینِ» تفسیر نشده نداریم. اسلام یعنی تاریخ تفاسیری که از اسلام شده است و مسیحیت یعنی تاریخ تفاسیری که از مسیحیت شده است و هکذا.
2. ذوبطون بودن کلام الهی و قابلیت آن برای تفسیرهای متعدد
پلورالیستها میگویند: «کتاب الهی و سخن پیامبر-صلیاللهعلیهوسلم- تفسیرهای متعدد برمیدارد و به تعبیر روایات، کلام الهی ذوبطون و چند لایه است به طوری که وقتی پوستهی اول معنی را برمیدارید، سطح دیگری از معنی بر شما نمودار میشود. یکی از دلایلش هم این است که واقعیت چند لایه است و چون کلام از واقعیت پرده برمیدارد، آن هم بالتبع چند لایه میشود.
این مختص کلام الهی نیست، بلکه سخن بزرگانی چون مولوی، حافظ و دیگران نیز چند لایه و تودرتو میباشد. روایات بسیاری داریم که قرآن صاحب هفت یا هفتاد بطن است. روایاتی داریم که پارهای برداشتها از کلام باری تعالی بسیار متفاوت است. میتوان امر واحد را به درجات مختلف فهمید و بطون کثیرهی آن را مورد کشف و بازرسی قرار داد. لذا ما در عالم تفسیر همیشه پلورالیستیک بودهایم».[3]
3. جمعی بودن فهم دینی
سومین دلیل پلورالیستها جمعی بودن فهم دینی است که زاییدهی تنوع در مقامِ فهمِ متونِ مقدّس است و آن، خود ناشی از صامت دانستن متون دینی است.
پلورالیستها بر این باورند که متن، مانند طبیعت، ذاتاً و حقیقتاً امری مبهم است و به همین دلیل نیازمند تفسیر میباشد و از آنجا که پیشفرضهای هر مفسّر، تأثیر مستقیم در تفسیر او دارد، متن، معنی واقعی نخواهد داشت؛ بلکه معانی درست و متعدّد میتوان داشت زیرا در عالم متن «حق» به معنای انطباق با نیت مؤلّف نداریم؛ بلکه هر مؤلّفی که زبانی را برای افادهی معنا انتخاب میکند، یکی از معانی متن را فهمیده و به همان دلیل آن را اختیار کرده است و الّا معانی دیگری هم برای آن متن وجود دارد.[4] فلذا هر مفسّر به همان گونه متن را تفسیر میکند که میفهمد. در نتیجه فهم دینی امری جمعی قلمداد شده و همهی فهمهای دینی، بهرهای از صواب دارند همانطور که همهی افراد سهمی در زندگی و تمدّن بشری دارند.
صحنهی فهم دینی، به عنوان صحنهی مسابقه و بازی است که قائم به کثرت بازیگران و شرکتکنندگان در مسابقه است. بر این اساس «دو یا چند جانبه دانستن حق و باطل»، «هدایت و ضلالت» و «کثرت ادیان، مذاهب و آراء» امری طبیعی و پذیرفتنی خواهد بود.[5]
4. تفاوت دیدگاهها
جان هیک و به تبع او پلورالیستها میگویند: همهی راهها درستند؛ راه غلط نداریم و چیزی به نام ضلالت و گمراهی وجود ندارد بلکه همه در هدایتند، در واقع او قلم قرمز بر روی راه خاصی، به عنوان «راه درست» میکشد.
جان هیک اختلاف بین ادیان را، اختلاف بین حق و باطل ندانسته بلکه دقیقاً اختلاف نظرگاه میداند. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان بلکه نظرگاه انبیاء.
مثلاً در مورد اختلاف سه دین اسلام، زردشتی و یهودیت، میگوید این اختلاف از آنجا ناشی میشود که سه پیامبر از سه زاویه به حقیقت نظر کردهاند، یا حقیقت، سه گونه و از سه روزنه بر پیامبران تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه شده است. او در اینجا، بیت زیر[6] از مولوی را شاهد گفتار خود آورده است:
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلافِ مؤمن و گِبر و جهود
5. تعدّد صراطهای مستقیم، حقایق درهم تنیده و غرقه شدن حقیقت در حقیقت
پلورالیستها میگویند: تاکنون عدّهای را «اهل هدایت» و عدّهی دیگری را «اهل ضلالت» میدانستند ولی باید تصویر و منظر را عوض کرد و به جای آنکه جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج ببینیم، باید آن را مجموعهای از خطوط راست دید. در عالم دینداری و رستگاری، تنها یک راه راست وجود ندارد، بلکه «راههای راست» بسیاری موجود است و راهی که پیامبران الهی مردم را به آن دعوت کردهاند، تنها یکی از راهها بوده است.
به همین دلیل، نباید پیدایش عقاید گوناگون را که احیاناً آنها را باطل میپنداریم، محصولِ تحریف، توطئه، بدخواهی بدخواهان، جعلِ جاعلان و کفرِ کافران دانست زیرا در جهان، تنها یک «حق» وجود ندارد، بلکه «حقایق» بسیار موجود است و کثرت حقایق و درهم تنیده بودنِ آنها، منشأ تفرّق ادیان و مذاهب است که تنوعهای اصیل و اجتنابناپذیر را سبب میشود. بنابراین، از این پس به جای «صراط مستقیم» از «صراطهای مستقیم» سخن میگوییم.
نویسنده «صراطهای مستقیم» نکات فوق را به قرآن، عرفا و مولوی نسبت میدهد و میگوید: مولوی سرِّ فرقه فرقه شدن مذاهب و تعدّد ادیان و هفتاد فرقه شدن آن را، «غرقه شدن حقیقت در حقیقت» میداند نه انباشته شدن «ضلالت بر ضلالت»[7]
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد
زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد[8]
گاهی میگوید: هرکدام از ادیان (اسلام، مسیحیت، یهودیت و آیین زردشت)، ترسیم یکی از تجلیات خداوند بر هر یک از پیامبران بزرگ ـمحمد(صلیاللهعلیهوسلم)، عیسی، موسی و زردشت -علیهمالسلام-ـ است و خدا، خود بنیانگذار پلورالیسم است! زیرا بر هر پیامبری در هر قومی به شکلی متفاوت تجلّی کرده است و هر یک از انبیاء به گوشهای از حقیقت دست یافته است و آن را از منظری خاص دیده است. پس معلوم میشود تجلّی حقیقت یک امر کاملاً بشری است و بشری شدن تجلّی خداوندی و بشری شدن نوع بیان این تجلّی، تکثر و تفاوتهای سه دین را به وجود آورده است. پس هر یک از ادیان حقّ است، امّا هیچ یک حق خالص نیستند ولی در عین حال همگی بر هدایتاند. بنابراین، همه، با هر عقیدهای، باید یکدیگر را تحمّل کنند.[9]
6. ناخالصی امور عالم
پلورالیستها میگویند: هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمیشود، خدای جهان هم، بر این نکته انگشت تأیید نهاده است. آنجا که میگوید: «أَنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَداً رَابِیاً...»[10] «آبی که از آسمان فرو میریزد ناچار با گل و لای آمیخته میشود و کف بلندی برآن مینشیند...». حق و باطل چنین به هم آمیختهاند.
در این جهان نه نژاد خالص داریم، نه زبان خالص و نه دین خالص. نه تشیع، اسلام خالص و حقّ محض است و نه تسنّن، نه اشعریت حق مطلق است نه اعتزالیت، نه فقه مالکی، نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی، نه تفسیر طباطبایی. نه زیدیه و نه وهابیه، نه همهی مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عاری و بری از شرکند و نه همهی مسیحیان درک دینیشان شرکآلوده است.
دنیا را هویتهای ناخالص پر کردهاند. و چنان نیست که یکسو «حقّ صریحِ» خالص نشسته باشد و سوی دیگر «ناحقّ غلیظ خالص». اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقهی خود بمانند و پا بفشارند. مراد، نفی طریقهی خود نیست؛ مراد، بهتر شناختن طریقهی خود و هضم این معناست که کثرت و تنوّع، طبیعی و بشری و این جهانی و ناگزیر است. مراد، نسبیت حق و باطل هم نیست، نمیگوییم حق و باطل معنا و استقلال ندارند و هر فرقهای هرچه میگوید حقّ است. میگوییم، عالم، عالم ناخالصیها است و سرّ این ناخالصی هم، بشری شدنِ دین است. وقتی بارانِ دینِ ناب، از آسمانِ وحی، بر خاکِ افهام بشری میبارد، ذهنْآلود، میشود. و همین که عقلها به فهمیدن دینِ زلال همت میگمارند، داشتههای خود را با آن میآمیزند و آن را تیره میکنند و لذا دینداری و دینورزی چون آبی کفآلود تا قیام قیامت در میان مردم جاری است و تنها در قیامت است که خداوند میان بندگان خود در خصوص اختلافشان داوری خواهد کرد.
«وَإِنَّ رَبَّکَ لَیحْکُمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ»[11] «و قطعاً پروردگارت روز رستاخیز میان آنها دربارهی چیزی که در مورد آن اختلاف میکردند، داوری خواهد کرد.»
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایــــق میرود تا نفــخ صــــور[12]
نه تنها در فهمِ دین، خللهاست، که در خودِ دین و به نام پیامبر و پیشوایان دین هم، جعل و وضعهای بسیار صورت گرفته و کار را بر عالمان دین در تمیز صحیح از سقیم دچار صعوبت کرده است. آنچه به دست ما رسیده (مجموعهی کتاب و سنّت) نه همهی آن است که میتوانست باشد و نه خالی از آن است که میبایست باشد (یعنی خالص نیست). بسا روایات که از میان رفته و به دست ما نرسیده و بسا احادیث که مجعول است باقی مانده و بسا پرسشها که میتوانست روشنگر راه باشد ولی با پیشوایان در میان نهاده نشده و یا آنان از سر تقیه و اسباب دیگر جواب نگفتهاند.
اینها همه نشان میدهد که دین وقتی وارد تاریخ میشود تا چه حدّ تاریخی و بشری میشود و تا کجا تحت تصرّفات ذهنی و عملی آدمیان قرار میگیرد و چه غبارها و حجابها بر آن مینشیند و چه قطعهها از آن بریده و یا بر آن افزوده میشود و همین است معنی دقیق تنزیل کتاب که در قرآن کریم بدان اشارت رفته است. و این سرنوشت هر دینی بلکه سرنوشت هر موجودی است که پا به خراباتآباد تاریخ و طبیعت مینهد و جامهی بشریت و مادیت میپوشد. تحمیل زبان قوم (عربی، عبری، یونانی) بر دین، اوّلین و آشکارترین تحمیل بر تنزیل است و پس از آن امواج خونفشان بسیاری است که برمیخیزد و دین را در کام میکشد و آشکار میکند که: «دین آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشکلها»[13]
7. تأکید بر صدق طالب و نجات واپسین و هادیان ناآشکار
گفتهاند: حتی افراد نادری که احیاناً راهنما نداشته ولی به مقاماتی رسیدهاند، به لطفِ پنهانی یک «پیر» بوده است. در طریق طلب، طالبان صادق را به هر نامی و تحت هر لوایی و در تعلّق و تمسک به هر مسلک و مذهبی دورادور دستگیری میکنند و به مقصد میرسانند. صادقان که جای خود دارند، حتی کاذبان گرمپو را بینصیب نمینهند... در اینجا بیش از آنکه بر صدقِ مطلقِ آموزههای مسلکی تأکید رَوَد، بر صدقِ طالب و نجات واپسین او تأکید میرود و بیش از آنکه از هادی آشکار و دیدنی سخن رود، از هادی (یا هادیان) نادیده و ناآشکار سخن میرود.
بنابراین باید گفت که همهی بشریت، گرچه هدایت دین (بهویژه اسلام) را نپذیرند، هدایت یافتهاند. چه آنکس که توصیههای این مکتب (اسلام) را بپذیرد و عملی کند و چه آن کس که نپذیرد، هر دو، در مسیر درستند؛ نهایتِ راه معلوم میکند که هر دو بر جادهی هدایت و نجات بودهاند، منتهی یکی محققانه و دیگری سخرهگرانه و مقلّدانه.
همینکه صدق داشته باشیم، کافی است. در این صورت، همه (چه آنکه به «هدایت اسلامی» ایمان میآورد و احکام و اخلاق الهی را تبعیت میکند و چه آنکه این آموزهها را به سخره گرفته و انکار میکند) در سبیل هدایت و نجاتاند، منتهی یکی آگاهانه و دیگری ناآگاهانه و مقلّدانه. این کثرتگرایی «هر فرقه را در دعوی خویش ثابت و راسخ میدارد، که حق و نجات و برتری باطناً و حقاً از آنِ ماست و دیگران نادانسته، رهرو راه مایند.»[14]
پاورقیها:
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- سروش، صراطهای مستقیم
[2]- کیان36، «صراطهای مستقیم»، فروردین و اردیبهشت1376، ص2و16
[3]- سروش، همان، ص4
[4]- سروش، طراطهای مستقیم، صص192و191
[5]- همان، صص6و5
[6]- همان، دفتر سوم، ص71، س17
[7]- سروش، همان، ص260
[8]- مثنوی، دفتر ششم، ص366، س2
[9]- همان، صص18و14
[10]- رعد/17
[11]- نحل/124
[12]- مثنوی، دفتر اول، ص46، س12
[13]- سروش، همان، صص40ـ36
[14]- سروش، همان، صص32ـ29
نظرات